فیک کوک [ظلم]پارت ۸
دکتر اومد بلندشدیم رفتیم سمتش
دکتر:معده ی مریض خونریزی کرده باید یه سریع از قرصارو مصرف کنه و تاز زمانی که معده اش بهتر شه یه سریع امپول بزنه هفته ای یه بار
جونکوک :باشه الان حالش چطوره
دکتر :نباید زیاد غذای داغ بخوره و باید غذا های ابکی بخوره
جونکوک:باشه
راوی
دکتر یه سریع قرص و امپول تجویز کرد و بعد از اونجا رفت تهیونگ ازخونه خارج شد تا این دارو هارو بخره جونکوکم رفت تو اتاقش
ا/ت
چشمام و کم کم بازکردم دیدم چقدر معده ام درد میکنه خیلی درد داشت قابل تحمل نبود با صدای ضعیفی صدا کردم کسی اینجا نیست صدایی نیومد
با تمام قدرت گفتم اقای جئون
جونکوک
صدای اون دختره بود داشت انگار صدام میکرد اون اسم من و از کجا میدونه از جام بلند شدم و با سرعت رفتم سمت اتاقش بدون مکث درو باز کردم دیدم چشمای دختره نیمه بازه و یکم اشک رو گونشه رفتم جلو گفتم چیزی شده
ا/ت
با صدای بغض دارو ضعیفی گفتم معدم خیلی درد میکنه بعد اشکام شروع کرد به ریختن
جونکوک
دیدم اشکاش شروع کرد به ریختن نمیدونم چرا نمیتونستم اشکاشو ببینم دلم یه جوری میشد سعی کردم جوری تظاهر کنم که انگار زیاد برام مهم نیست
جئون:باشه یکم دیگه تهیونگ قرصاتو میاره
ا/ت:نمیدونستم تهیونگ کیه اما انقدر درد داشتم که برام مهم نبود (تو ذهنش)
با..شه می..شه یکم.بهم ..آ...ب .بدی
جونکوک :ازرو میز یه لیوان برداشتم و اب ریختم توش رقتم سمت تخت سر دختره رو بلند کردم و کم کم بهش اب دادم
ا/ت:ممنو..ن
جونکوک : سکوت
از اونجا خارج شدم رفتم پایین نشستم سر میز صبحونه شروع کردم به خوردن غذام که تموم شد بلند شدم صدای در اومد رفتم سمت در باز کردم تهیونگ بود یهو صدای تیر اومد تهیونگ و کشیدم تو و اسلحه رو در اوردم خودم رفتم بیرون ببینم چه خبر دیدم یکی از دشمنام حمله کرده به بادیگارد ها بادست اشاره میکردم که چیکار کنن
ا/ت
دیدم صدای تیر میاد خیلی ترسیدم یه جیغ بنفش کشیدم که دیدم یه پسره وارد اتاق شد این کی بود دیگه
تهیونگ
جونکوک هولم داد تو رفتم اتاق دختره ببینم در چه وضعیتیه وارد شدم دیدم بیداره ریلکس رفتم جلو و گفتم نترس چیزی نیست عادیه
ا/ت:یعنی چی عادیه اون بیرون دارن ادم میکشن بعد میگی عادیه
پسر: دیگه ساکت شو سرم درد گرفت انقدر حرف زدی بلند شو بریم اتاق جونکوک اونحا بهتر واسه تو
ا/ت:جونکوک کیه دیگه
تهیونگ:همونی که الان خونشی
ا/ت: اینجا خونیه منه مال اون نیست
تهیونگ :باشه بابا حوصله ی بحث ندارم پاشو بریم
ا/ت:خیلی درد داشتم نمیتونستم بلند شم سعی کردم بلند شم با زور از رو تخت بلند شدم می خواستم قدم بردارم که معدم تیر کشید می خواستم بخورم زمین که پسره منو گرفت
تهیونگ :دیدم بلندشد می خواست قدم برداره که کم مونده بود بخوره زمین گرفتمش
۰۰۰۰۰
دکتر:معده ی مریض خونریزی کرده باید یه سریع از قرصارو مصرف کنه و تاز زمانی که معده اش بهتر شه یه سریع امپول بزنه هفته ای یه بار
جونکوک :باشه الان حالش چطوره
دکتر :نباید زیاد غذای داغ بخوره و باید غذا های ابکی بخوره
جونکوک:باشه
راوی
دکتر یه سریع قرص و امپول تجویز کرد و بعد از اونجا رفت تهیونگ ازخونه خارج شد تا این دارو هارو بخره جونکوکم رفت تو اتاقش
ا/ت
چشمام و کم کم بازکردم دیدم چقدر معده ام درد میکنه خیلی درد داشت قابل تحمل نبود با صدای ضعیفی صدا کردم کسی اینجا نیست صدایی نیومد
با تمام قدرت گفتم اقای جئون
جونکوک
صدای اون دختره بود داشت انگار صدام میکرد اون اسم من و از کجا میدونه از جام بلند شدم و با سرعت رفتم سمت اتاقش بدون مکث درو باز کردم دیدم چشمای دختره نیمه بازه و یکم اشک رو گونشه رفتم جلو گفتم چیزی شده
ا/ت
با صدای بغض دارو ضعیفی گفتم معدم خیلی درد میکنه بعد اشکام شروع کرد به ریختن
جونکوک
دیدم اشکاش شروع کرد به ریختن نمیدونم چرا نمیتونستم اشکاشو ببینم دلم یه جوری میشد سعی کردم جوری تظاهر کنم که انگار زیاد برام مهم نیست
جئون:باشه یکم دیگه تهیونگ قرصاتو میاره
ا/ت:نمیدونستم تهیونگ کیه اما انقدر درد داشتم که برام مهم نبود (تو ذهنش)
با..شه می..شه یکم.بهم ..آ...ب .بدی
جونکوک :ازرو میز یه لیوان برداشتم و اب ریختم توش رقتم سمت تخت سر دختره رو بلند کردم و کم کم بهش اب دادم
ا/ت:ممنو..ن
جونکوک : سکوت
از اونجا خارج شدم رفتم پایین نشستم سر میز صبحونه شروع کردم به خوردن غذام که تموم شد بلند شدم صدای در اومد رفتم سمت در باز کردم تهیونگ بود یهو صدای تیر اومد تهیونگ و کشیدم تو و اسلحه رو در اوردم خودم رفتم بیرون ببینم چه خبر دیدم یکی از دشمنام حمله کرده به بادیگارد ها بادست اشاره میکردم که چیکار کنن
ا/ت
دیدم صدای تیر میاد خیلی ترسیدم یه جیغ بنفش کشیدم که دیدم یه پسره وارد اتاق شد این کی بود دیگه
تهیونگ
جونکوک هولم داد تو رفتم اتاق دختره ببینم در چه وضعیتیه وارد شدم دیدم بیداره ریلکس رفتم جلو و گفتم نترس چیزی نیست عادیه
ا/ت:یعنی چی عادیه اون بیرون دارن ادم میکشن بعد میگی عادیه
پسر: دیگه ساکت شو سرم درد گرفت انقدر حرف زدی بلند شو بریم اتاق جونکوک اونحا بهتر واسه تو
ا/ت:جونکوک کیه دیگه
تهیونگ:همونی که الان خونشی
ا/ت: اینجا خونیه منه مال اون نیست
تهیونگ :باشه بابا حوصله ی بحث ندارم پاشو بریم
ا/ت:خیلی درد داشتم نمیتونستم بلند شم سعی کردم بلند شم با زور از رو تخت بلند شدم می خواستم قدم بردارم که معدم تیر کشید می خواستم بخورم زمین که پسره منو گرفت
تهیونگ :دیدم بلندشد می خواست قدم برداره که کم مونده بود بخوره زمین گرفتمش
۰۰۰۰۰
۶.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.